دریافت کد صفحه ورودی
گل دخترا روزتون مبارک....

˚°◦.♥.◦°˚زندگی باطعم عشق˚°◦.♥.◦°˚˙

♥زندگی با طعم عشق♥

صفحـہ اصلے آرشـ ـیو مطالـ ـب ایمـ ـیل پروفـ ـایل طـ ـراح قالـ ـب

عشق یعنی مادر ، صبر یعنی یک زن، مهر یعنی دختر،  نور یعنی خواهر ... هر چه هستی عشق یا صبر ، مهر یا نور روزت مبارک

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

میشــــه اسـم پاکتو / رو دل خـــــدا نوشت

میشه با تو پر کشید / تــــوی راه سرنوشت

میشـــه با عطـر تنت / تا خــــود خـدا رسید

میشــه چشــم نازتو / رو تن گلهــــا کـشید

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

دختران فرشتگانی هستند  از آسمان

برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

خداوند لبخند زد

دختر آفریده شد!

لبخند خدا روزت مبارک

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

.

تقدیم به همه دختران

 همه آن موجودات پاک و الهی که وجودشان مایه حیات بشر است . . .

روز دختر مبارک

 


برچسب هـا :
اבامـہ ے مـطلـب

دو شنبه 28 شهريور 1391برچسب:,

17:50✘:) cσммєηт

 

خدایـــــــــا ،
      یاری ام کــــــن
           تا اگر چیزی شکستـــــــــم
                                دل نباشــــــــــد.... 

 


برچسب هـا :
اבامـہ ے مـطلـب

دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:,

15:41✘:) cσммєηт

 


مردی که با همســـــــرش مثل 

  شاهزاده هارفتارمیکند


بدین معناســـــت که دردامان یک 

 ملــکه پرورش یافته
 

 


 


برچسب هـا :
اבامـہ ے مـطلـب

دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:,

15:16✘:) 3 cσммєηт

یك روز آموزگار از دانش آموزانی كه در كلاس بودند پرسید:آیا می توانید راهی غیر تكراری برای بیان عشق،بیان كنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با "بخشیدن "عشقشان را معنا می كنند.برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین"را راه بیان عشق عنوان كردند.شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی "را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین پسری برخاست و پیش از اینكه شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند،داستان كوتاهی تعریف كرد:یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپه رسیدند در جا میخكوب شدند.

یك قلاده ببر بزرگ،جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر ،تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر،جرات كوچكترین حركتی نداشتند.ببر،آرام به طرف آنان حركت كرد.همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار كرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان كه به اینجا رسید دانش آموزان شروع كردند به محكوم كردن آن مرد.

راوی پرسید:آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگیش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند از همسرش معذرت خواسته كه او را تنها گذاشته است!

راوی جواب داد:نه!آخرین حرف مرد این بود كه"عزیزم،تو بهترین مونسم بودی .از پسرمان خوب مواظبت كن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."

قطره های بلورین اشك،صورت راوی را خیس كرده بود كه ادامه داد :همه ی زیست شناسان می دانند ببر فقط به كسی حمله می كند كه حركتی انجام می دهد یا فرار می كند .پدر من در آن لحظه ی وحشتناك ،با فداكردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.


برچسب هـا :
اבامـہ ے مـطلـب

دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:,

15:12✘:) 1 cσммєηт

❤گفتم:میری؟

گفت❤:آره

گفتم:منم❤ بیام؟

گفت:جایی که من میرم ❤جای 2 نفره نه❤ 3 نفر

گفتم:برمی گردی؟

فقط خندید.❤....

اشک❤ توی چشمام حلقه زد

سرمو پایین❤ انداختم

دستشو زیر چونم گذاشت❤ و سرمو بالا آورد

گفت❤:میری؟

گفتم:آره

گفت:❤منم بیام؟

گفتم:جایی که من میرم جای❤ 1 نفره نه 2 نفر

گفت❤:برمی گردی؟

گفتم:جایی که میرم راه برگشت❤ نداره

من رفتم❤ اونم رفت
ولی

اون❤ مدتهاست که❤ برگشته

وبا ❤اشک چشماش

خاک مزارمو❤ شستشو میده .


برچسب هـا :
اבامـہ ے مـطلـب

یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,

16:50✘:) 4 cσммєηт

امروز كه از خواب بيدار شدم
از خودم پرسيدم: زندگي چه مي گويد؟
جواب را در اتاقم پيدا كردم...
پنكه گفت: خونسرد باش!
سقف گفت: اهداف بلند داشته باش!
پنجره گفت: دنيا را بنگر!
ساعت گفت: هر ثانيه باارزش است!
آيينه گفت: قبل از هر كاري، به بازتاب آن بينديش!
تقويم گفت: به روز باش!
در گفت: در راه هدف هايت، سختي ها را هُل بده و كنار بزن!
زمين گفت: با فروتني نيايش كن!


برچسب هـا :
اבامـہ ے مـطلـب

یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,

16:15✘:) cσммєηт

اهداء بطاقات

 همیشه در بچگی دخترها عاشق عروسک ها هستند

 وپسرها عاشق مردان غول پیکر

 ولی نمی دانم چه حکمتی است که وقتی بزرگ می شوند,

 دخترها عاشق مردان غول پیکر می شوند و

 پسرها عاشق عروسک ها...!


برچسب هـا :
اבامـہ ے مـطلـب

شنبه 25 شهريور 1391برچسب:,

19:41✘:) 4 cσммєηт

 

شیر نری دلباخته ‏ی آهوی ماده شد.

 

 شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
 از دور مواظبش بود…
 پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
 شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
 دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...

 

 گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
 با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
 و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
 نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو سه  چیز   حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و سومی را یادم رفت. اها  اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه .

 



برچسب هـا :
اבامـہ ے مـطلـب

شنبه 25 شهريور 1391برچسب:,

19:38✘:) 7 cσммєηт

 

وکسی می گوید سرخود بالا کن

 

به بلندا بنگر

 

به بلندای عظیم به افق های پر از نور امید وخودت خواهی دید

 

وخودت خواهی یافت خانه ی دوست کجاست

 

خانه ی دوست درآن عرش خداست

 

خانه ی دوست درآن قلب پر از نور خداست

و فقط دوست خداست...


برچسب هـا :
اבامـہ ے مـطلـب

شنبه 25 شهريور 1391برچسب:,

19:23✘:) cσммєηт

یک مرد روحانی، آرزو داشت بهشت وجهنم را ببیند. این فرصت به او داده شد و آن مرد روحانی به سمت دو در هدایت شد و یکی از آن درها باز شد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند..

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. به او گفته شد: تو جهنم را دیدی!
او به سمت اتاق بعدی برده شد و در آن باز شد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت.
افراد دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: نمی فهمم!

به او پاسخ داده شد: ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!


برچسب هـا :
اבامـہ ے مـطلـب

شنبه 25 شهريور 1391برچسب:,

19:16✘:) cσммєηт
ѕнιк-gнαĻєв